سونیک در شهر زیبای سانرایز به دنبال عشق میگشت. در یکی از ماجراهایش، او با یک اِمی جوجهتیغی زیبا برخورد کرد، اما او بیش از حد خجالتی است که عشقش را به او نشان دهد. وکتور تمساح اِمی را ربود و او را در قلعهاش اسیر کرد. سونیک باید از موانع مختلفی عبور کند تا اِمی را نجات دهد و عشق پنهانش را نشان دهد.