روزی روزگاری، در سرزمین پریان، پادشاهی بود که توسط شاهزاده محبوب، کریستوس، و شاهدخت، ژولیت، اداره میشد. شاهدخت ژولیت با موهای بلند، طلایی و جادوییاش بسیار زیبا بود. یک روز قبل از عروسیشان، جادوگری به قلعه نفوذ کرد و ژولیت را به یک برج پنهان، دور از پادشاهی و در اعماق جنگل، با خود برد. جادوگر به شدت بیمار بود و نیاز داشت که انرژی و قدرت را از موهای بلند جادویی ژولیت بگیرد. ژولیت بیچاره منتظر کمک شما بود تا طلسم را بشکند و به آغوش شاهزاده محبوبش، کریستوس، بازگردد.